جوان آنلاین: امیرحسین سلطانی فلاح، قائم مقام جمعیت فرهنگیان جوان، مجری و پایهریز طرح معلم حرفهای است. وی معتقد است معلم را باید بزرگتر از آنچه تصور میشود ببینیم، چون انتظارات، دانش و استعداد دانشآموزان و خانوادهها با دیروز متفاوت است. متن زیر ماحصل گفتگو با وی است که پیشرو دارید.
به نظر جنابعالی یک معلم واقعی از چه ویژگیهایی برخوردار است؟
معلم را نمیتوان به صورت خطی و یک بعدی آن هم در بُعد آموزشی تعریف کرد. انتظار ما از معلم، انتقال مباحث شناختی و دانشی به مخاطبان است. اگر در فرمهای دیگری از فضای آموزش و پرورش صحبت کنیم، صرف انتقال دانش را میتوان برای معلم قائل بود، اما در مفهوم و هویت معلم بودن این فضا به اندازهای بزرگ میشود که انتقال دانش یک پازل از صد پازلی است که در کنار هم یک معلم را برای جامعه تعریف میکند. در سند تحول بنیادین هم معتقد هستیم همان مقداری که روی آموزش دانشآموز تمرکز میشود روی مسائل رشدی، زیستی، بدنی و کنترل نیز تمرکز شود. معلم باید به مسائل زیباشناختی و همچنین به مسائل اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و عبادی دانشآموز دقت کند. وقتی معلم بنا دارد معلمی کند، باید یادگیری را به مثابه واحدی ببیند که یکی از ابزارش، علومی مثل فارسی و اجتماعی است که با آن درگیر است، اما جانب گستردهاش انتقال دانش است. هر تعریفی که از نظر هویتی ما را به این نظام، اندیشه و حرکت نزدیک کند به مفهوم معلمی هم نزدیک میکند. به زبان سادهتر، هرچه معلم بتواند این جوانب کار را بزرگتر و گستردهتر کند، معلمتر است.
معلم جایگاه و منزلتی خاص دارد، اما به دلایلی این جایگاه تغییر یافته است، علت چیست؟
موارد مختلفی باعث تنزل جایگاه و منزلت معلم شده است. منزلت اجتماعی را سلسله عواملی میسازند که نسبت مستقیمی با جایگاه هر انسانی در جامعه دارد. فرض کنید نظام مسائل اقتصادی از جدیترین مسئله معلمان در جامعه امروز است گه شأن معلم را پایین آورده است. هرچند تلاشها بر این است که نظام پرداختی شفافیت پیدا کند، ولی در حال حاضر این نظام عادلانه نیست، چراکه در قیاس با دیگر نقش آفرینان اجتماعی، نظام عادلانهای از پرداخت وجود ندارد. مورد بعدی، برخورداری معلم از حقوق خودش است. منظور حقوق اقتصادی نیست. منظور حقی است که از خرده نظامهای فرهنگی جامعه انتظار میرود و مواردی که شأنیت معلم را در جامعه تعریف میکند، مانند رفاه اجتماعی، سلامت جامعه و غیره. مورد سوم اینکه، چقدر مدل سیاستگذاری جامعه ما وابسته و در تعامل با تعریف جایگاه اجتماعی یک معلم است؟ به عنوان مثال، هر ساله نمایشگاه کتاب برگزار میشود و اقشار مختلفی بن کتاب دارند ولی برای معلم که بحث تعلیم و تربیت برای او مطرح است، در نظر گرفته نمیشود، بنابراین کمکم منزلت او تقلیل یافته و جامعه به او بیاعتماد میشود. از آنجاییکه خانواده جامعه را میسازد این بیاعتمادی به خانواده و در نهایت به دانشآموز منتقل میشود. آن وقت معلم و مدرسه از سوی دانشآموز جدی گرفته نمیشود.
دانشآموز امروز از معلم خود چه انتظاراتی دارد؟
در گذشته تسلط معلم روی دانش کفایت مدرسه را میکرد و دانشآموز هم همین انتظار را از معلم داشت، ولی امروزه صرف تسلط به دانش، کفایت معلم بودن را نمیکند. باید معلم را بزرگتر از آنچه تصور میشود ببینیم، چون انتظارات، دانش، استعداد و تعریف دانشآموز امروز با دیروز تفاوت کرده است. دانشآموز امروز معلمی را میخواهد که هم صحبت باشد، بتواند مربی و راهنمای خوبی باشد، مهارتهای زندگی را به او یاد بدهد و او بتواند نقش الگویی از معلم بگیرد. در واقع یک فضای خیلی بزرگتر از معلم، بنابراین نوع تعاملی که میخواهد شکل بگیرد حتماً باید متفاوتتر از حداقلهای گذشته باشد.
ارتباط والدین و معلمان امری لازم و بدیهی است، اما امروزه این روابط دچار آسیب شده است. جنابعالی چه مواردی را دخیل میدانید؟
این سؤال دو بال دارد، بال اول خانواده و نقش تربیتی خانواده، بال دیگر آسیبشناسی کنونی است. اگر بخواهیم درباره آسیبشناسی کنونی صحبت کنیم، میتوان گفت انتظار خانوادهها درست پیش نمیرود، چراکه محتویات کتب درسی به روز و کاربردی نیست. روش مدارس نیز روشی است که احتمالاً برای بیرون از چارچوب مدرسه به درد نمیخورد. به عنوان مثال به دانشآموز ریال و تومان یاد میدهیم ولی او نمیتواند از عابربانک استفاده کند. همین سلسله آسیب شناسیها میرسد به جایی که خانواده خیلی به مدرسه تکیه ندارد، چراکه اگر دانشآموزی سه روز مدرسه نرود، خانواده میتواند با چند ساعت کلاس خصوصی فرزندش را کمک کند تا مباحث درسی را بخواند و نمره بگیرد. از طرفی خانوادهها مدرسه را خیلی در پاسخگوی مسائلی مانند اجتماعی شدن بچهها، کشف استعدادها، راهبری کردن و در مسیر استعداد قرار گرفتن، نقش آفرین نمیدانند. بخش دیگر به ایدهای در گذشته برمیگردد و آنکه خانوادهها اصل تعلیم و تربیت را بر دوش مدرسه میدانند. این ایده نارسایی دارد. تربیت فرزند از وظایف ماهوی خانواده و پدر و مادر است و مدرسه و معلم تنها کمک کننده به خانواده است. حالا هرچقدر نقش خانواده در مدرسه بیشتر شود میتواند این مورد را پوشش دهد. به طور مثال اگر خانوادهای سواد بیشتر و نقش آفرینی اجتماعی و ظرفیتهای بیشتری داشته باشند، میتوانند نقش فعالی در مدرسه و حتی در برنامهریزی باشند، بنابراین اگر مدرسهای بتواند در اول سال تحصیلی یک نظام و برنامه تربیتی به کمک خانواده بچیند، خیلی موفقیت آمیز است. فرض کنید پدر دانشآموزی نجار یا پزشک است، چرا از این ظرفیت در مدرسهای که فرزندشان درس میخواند استفاده نشود؟ یا چرا نباید از خانوادهای که بتواند در موضوعات پرورشی نقش کمککنندهای داشته باشد استفاده کرد؟ این روابط تقریباً تا الان نظم معینی نداشته و باعث شده است رابطه بین مدرسه و خانواده خاکستری شود و خانوادهها را بیانگیزه کند.
به موضوع پرورش در مدارس اشاره کنیم که در نظام آموزشی مغفول مانده است. از طرفی خانوادهها و معلمان بیشتر به مباحث آموزشی و به دروسی خاص مانند ریاضی و شیمی اهمیت میدهند و به دروس دیگر کمتر اهمیت داده میشود. نظر جنابعالی در این باره چیست؟
در سیر تحولات مدرسه این موضوع به خوبی مشخص میشود و اینکه به مسائلی از جمله پرورش و ورزش پرداخته نمیشود و اگر هم دیده شود مباحث پرورشی اولویت دارد نه مسائل تربیتی، چراکه در مدارس کمتر میبینیم دانشآموزان با کتب دینی مثل قرآن به عنوان مخازن اخلاقی و رفتاری انسانها آشنا شوند و برای اردوها برنامه ویژهای ندارند. اگر هم انجام شود تفریحی است و کار پرورشی انجام نمیشود! گاهی مطالبات ما فضای مخاطبان و جامعه هدف را میسازد و گاهی نوع چرخه فرآیند آموزشی خودش را باز تولید میکند که مسیرش، مسیر پرسؤالی باشد. فرض کنید دانشآموزی سالهای آخر تحصیل را میگذراند و کمکم که جلو میرود، متوجه میشود یک سنجش بزرگی به اسم کنکور در پیش دارد. آنجاست که موارد اخلاقی رنگ میبازد، چراکه کسی نمیپرسد چقدر روابط اجتماعی بلد هستی! چون مبنای آزمون، دروسی مانند فیزیک، شیمی و امثالهم است. این موضوع مانند یک قیچی دولبه است. وقتی در نظام آموزشی مقیاس اندازهگیری دانشآموزان در پایان سال تحصیلی، کنکور است، نظام تعلیم و تربیت تغییر پیدا میکند و هویت و حرکت نظام را تحت تأثیر قرار میدهد. از طرفی نوع مطالبات را هم باید در نظر گرفت. هنوز پدران و مادرانی داریم که تمایل دارند دانشآموزان در سیکل نمره گرفتن دانشی قرار گیرند، در حالیکه شاید موفقیت عکس این مسئله یا جزئی از آن باشد. این عرضه و تقاضا همدیگر را بازتولید میکند و در نهایت کنکور به سنجش اصالت میدهد.
چقدر شیوههای خلاقانه یک معلم در جذب و یادگیری دانشآموزان مؤثر است؟
تا معلم خلاق نباشد، دانشآموز خلاق نمیشود و اگر مدیر مدرسه خلاق نباشد معلم خلاق در محدودیت قرار میگیرد. با توجه به این مهم امروزه مسائل نو در مبانی علمی آموزش و پرورش مطرح است که معتقد است کلاس باید حالت گیمیفیکیشن یا بازیوارسازی داشته باشد. این بدان معنا نیست که صرفاً بازی کنیم، بلکه بخشی از آن را تشکیل میدهد و الباقی، سلسله اقداماتی است که بیان میکند معلم چطور میتواند مباحث درسی و مبانی کلاس را بازیوارسازی کند. فرض کنید اگر قرار است ما شعرای ایران را به بچهها یاد دهیم مثل گذشته شعر را نمیخوانیم و نمیگوییم بروید حفظ کنید، بلکه آن را با موسیقی همراه میکنیم. همه میدانیم دانشآموزان دسترسی آزاد به اطلاعات دارند و میتوانند از اینستاگرام آموزشهای چند رسانهای ببینند. خب چه دلیلی دارد خودشان را قائل کنند به اینکه پشت میز بنشینند و هر چه معلم گفت بشنوند؟ بنابراین هرچقدر معلم بتواند فضا را به سمتی ببرد که محتوا با جذابیت منتقل شود، فضای تدریس موفقیت آمیزتر میشود.
نظر شما